من یه رودمروزهایی پرخروش و پر هیاهوکه دست همه رو میگیرم و با خودم میبرمسنگ و خاکو شاخ و برگ درختانهر چی گل و گیاه پایه باشهماهی ها و قورباغه ها.یه روزهای دیگه ای آرومترم و هر کی دلش خواستدستش رو میگیرم و با خودم همراه میکنمالبته هم که گاهی اشتباه میکنم که دلشون میخواد وجا میزارم هر جا که بفهممروزهای دیگه ای هم هستکه دلم میخواد تو یه چاله ای با خودم تنها بمونمیه مدتگاهی اون شاخه هاسنگ ها و ماهی هامیان و سوخونکی بهم میزننو ازم همراهی می خوانو گ
من آن رودم، دگر در ساحل غمها نمی گنجم،
من آن رازم، دگر در عالم دلها نمیگنجم.
من آن شورم، نمی گنجم دگر در قالب هستی،
من آن شوقم، که در ذوق دل شیدا نمیگنجم.
چنان در خود نمی گنجم، که در عقلی نمیگنجد،
من آن طغیان توفانم، که در دریا نمیگنجم.
نه در وقت و فضا گنجم، نه در شکل و نه در مضمون،
من آن شعرم، به هر شرحی در این معنا نمیگنجم.
من آن طفلم، که در قلبم بگنجد جمله دنیایی،
من آن عشقم، که با دردم در این دنیا نمیگنجم
امروز رفتم پیش دکتری که رو این بیماری داره کار میکنه...
برام ازمایش ژنتیک نوشت که ببینه برای مادرشدن مشکلی دارم یا نه
و گفت احتمال میده کل رودم درگیر شده باشه و دوباره کولونوسکوپی تکرار بشه
شاید تیکه برداری هم کنن
خسته شدم دیگه:'(
هنوز تهرانم
ازمایشم باید تکرار بشه
یه ازمایش دیگه نوشت میدونم این برای ژنتیک نیست و دکتر یه حدس هایی زده ولی چیزی بهم نگفت
مثل نیلوفر اسیر خواب مردابم هنوز
یا که آن مرداب پیری در تب خوابم هنوز
شاید آوای شباهنگی میان جنگلم
یا شبیه آسمان در دست مهتابم هنوز
یا که شاید تکه ابری سرد و بارانی شدم
یا که در دریای چشمی مثل گردابم هنوز
ماهی ام ، فکر فرار از تنگ های شیشه ای
در تمنای خیال رود پر آبم هنوز
رودم اما، یک مسافر، میروم تا مرز عشق
مثل نیزاری ولی در فکر تالابم هنوز
موجهای خسته ی دریا کنار ساحلم
بی قرار خواهش دریای بیتابم هنوز
هر کسی باشم و یا در هر کجای این جهان
من به د
ماری؟
یکم حرف بزنیم باهم؟
ماری من خیلی فکر کردم،
هیچ چیزی از بیرون باعث خوب شدن حال ما نمیشه،
و من به شخصه واقعا اینو درک نمیکنم،
ماری من گاهی از درک کردن معنی دنیا عاجز میمونم،
من بدترین بلاهای ممکن رو سر خودم آوردم، بدترین چیزای ممکن رو تجربه کردم، ولی درونم عوض نشد!
ماری الان یچیزی به ذهنم رسید!
وقتی مردم دلم می خواد واقعا یچیزی رو از این دنیا بگیرم،
میخوام انقد با دنیا دوست باشم که نبودمو حس کنه و فراموش نشم، فراموش نشم؟
هان؟ مگه من همیشه
دلم یه دوست میخواد که برم تو بغلش و سرم و بذارم رو شونه هاش و های های گریه کنم
سارا که حسابی این روزا درگیر جشن عقدشِ
ماریا که خیلی توداره و غصه هاش و تو دلش نگه میداره نمیخوام منم درد شم براش
ندا که تحمل نداره و زود قاطی میکنه
غزل و مریم و سمیرا و فاطمه و....هرکدوم مشکل خودشون و دارن دلم نمیاد از شونه هاشون سواستفاده کنم...
خانم دکتر هم سرش خیلی شلوغه و گفت بعد عید زنگ بزنم مرکز وقت مشاوره بگیرم دلم میخواد وقتی رفتم پیشش بشینم کنارش و سرم و بذارم ر
یه بار واقعا خواستم از بیان برم وبلاگی که عاشقش بودم و کلی خاطره باهاش داشتم و کلی برای خودش برو و بیا داشت و حذف کردم
یک نفری که ازش بدم میاد با اسم خودم وبلاگم و ساخت که بهم حالی کنه
زر زدم !!
اوایل بیماریم بود که وبلاگ و حذف کردم تا با خاطره خوب خدافظی کنم...
شروع کرد اراجیف نوشتن به عنوان یه دختر هرزه!!!
تحملش برام سخت بود و برگشتم که بگم من اون نیستم
تصمیم گرفتم اینجا از تجربیات بیماریم بنویسم و بگم با اینکه مریضی سختی گرفتم هنوز سدی ام و شما
چند روز پیش یکی از دوستانم ایده ی خیلی خوبی داد. گفت به جای اینکه وقتی می خواهیم مشاعره کنیم از حرف آخر مصرع دوم استفاده کنیم و شعری بخوانیم که مصرع اولش با آن حرف شروع شده باشد که کاری بس بی منطق است، با توجه به مفهومی که شعر اول دارد شعر دوم را انتخاب کنیم.
اصلا مگر ما به خاطر حرف اول یا آخر یک شعر از آن خوشمان می آید و آن را حفظ می کنیم یا می خوانیم؟!
مثال:
نفر اول:
من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد... ماه من بس کن ندیدنهای بیاندازه را
نفر د
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!
در من این غریبه کیست؟ باورم نمی شود
خوب می شناسمت، در خودم که بنگرم
این تویی، خود تویی، در پسِ نقابِ من
ای مسیح مهربان، زیر نامِ قیصرم!
ای فزونتر از زمان، دورِ پادشاهی ام!
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!
نقطه نقطه، خط به خط، صفحه صفحه، برگ برگ
خط رد پای توست، سطرسطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیله ی غم اند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سالها دویده ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسی
گاهی که یه کاری جلو نمیره، میشینم فکر میکنم ببینم کجای زندگیم گند زدم که اینجا خوردم به بنبست! آدم بزرگا میگن وقتی خرابکاری میکنی، به همون اندازه ازت توفیق قدمهای خوب سلب میشه؛ مگر اینکه برگردی و درستش کنی. خدایا خودت یه کاریش بکن...
من آسمان پر از ابرهای دلگیرماگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارمکه هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمعبه سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بل
محمد جهانآرا را میدانم که میشناسید. همان ممد مشهور نوحۀ کویتیپور، همان ممدی که نبود تا پیروزی خرمشهر را ببیند و دوشادوش رزمندهها با صدای کویتیپور نوحه بخواند. بگذریم از محمد جهان آرا و برسیم به شروهخوانیهای بخشو. بخشو یا همان جهانبخش کردیزاده، نوحهخوان و شروهخوان بوشهری. ملودی آشنای «ممد نبودی ببینی» که بارها آن را شنیدهایم در اصل ملودیی قدیمی است که ریشه در مراسم عزاداری جنوبیها دارد.
روحی پاک در نوحهها و عزادا
من مصدرم ،تنها که معنائی ندارم
تو واژه هایم ،بی تو دنیائی ندارم
عشقِ من و دور از منی ،تنها غمینم
بی عشق روی تـو که رویائی ندارم
امروز دستم را بگیرو یادِ من باش
هر روزِ من دیروز ، فردائی ندارم
من رودم و جاری به صحرای کویرم
در حسرتت رویای دریائی ندارم
رفتن فقط در جستجویت لطف دارد
بی تو برای رفتنم پـائی ندارم
در آرزوی تنگ آغوشت گرفتـار
من عاشق و در عشق پروائی ندارم
آه ای امید جاریِ در لحظه هایم
من در نبود تو تماشـائی ندارم
اصلاً قبول حرف شما، من روانیاممن رعد و برق و زلزلهام؛ ناگهانیام
این بیتهای تلخِ نفسگیرِ شعلهخیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانیام
رودم؛ اگر چه بیتو به دریا نمیرسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانیام
من کز شکوه روسریات کم نمیکنم
من، این من غبار؛ چــــرا میتکانیام؟
بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکستۀ نامهربانیام
کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابروکمـــــــــــــــــــــــــــانیام
"شاعر ش
گاه ابر و گاه باران می شومگاه از یک چشمه جوشان می شوم
گاه از یک کوه می آیم فرودآبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا می شومگاه در یک کاسه پیدا می شوم
روز و شب هر گوشه کاری می کنمباغ ها را آبیاری می کنم
نیست چیزی برتر از من در جهانزندگی از آب می گیرد نشان
گرچه آبم، روزی اما سوختمقطره تا دریا سراپا سوختمتشنه ای آمد تا لبش را تر کندچاره ی لب تشنه ای دیگر کند
تشنه ای آمد که سیرابش کنممشک خالی داد تا آبش کنم
تشنه ی آن روز من عباس بودپاسدار خیمه ها
مچ دست راستم یه استخون اضافه تولید کرده از خودشدکتر گفته باید فقط استراحت کنم
توان بلند کردن قاشق برای غذا خوردن ندارم!!!گفت باید بزرگتر بشه تا تخلیه کننش
خدایا من لایق این همه محبت نیستم جانِ عزیزم
باید گوشی هم کنار بذارم...البته از کار خونه معاف شدم فعلا اقای خونه زحمتش و میکشه
خیری داشت حداقل...غلط کردم دستم خوب شه همه کار و خودم انجام میدم
محمد خیلی اصرار داره عکسش و بذارم پروفایلم و این و نشونه عشق میدونه!!!
منم به ندای قلبش لبیک گفتم و این
شهریار قنبری از شاعران و ترانه سراهای معروف و نامی ایران هست که نمونه شعرهای این خواننده توسط خوانندگان نامی خوانده شده .
امروز برای شما در بخدانید یک سری از شعرهای زیبای این ترانه سرا را برای شما آماده کرده اییم :
شهیار قنبری (زادهٔ ۶ مرداد ۱۳۲۹ در تهران)شاعر، ترانهسرا، آهنگساز، نمایشنامهنویس، فیلمساز، روزنامهنگار، مجری و برنامهساز رادیو و تلویزیون و خوانندهی ایرانی است. او فرزند حمید قنبری دوبلور مشهور است.
بوی گندم مال م
یعنی باید باورمیکردم بخاطرمن بود که این کارو نکرد؟یعنی نمیخواست پای من گیربیفته؟مهم نیس راهی سالن شدم شروین بانگرانی،اضطراب جلوی دربه انتظارم وایساده بودتابهش رسیدم سریع دویدسمتم وگفت:
کجابودی شما؟نگرانت شدم فکرکردم گزاشتی رفتی!...شرمنده لبخندمحزونی زدمو گفتم:
ببخشید منم گمتون کردم داشتم دنبال شمامیگشتم...ابروهاش پریدن بالاوگفت:
توکه پیشم بودی!
نمیدونم یهوشلوغ شد چشم ازتون برداشتم دیگه نشدپیداتون کنم،حالابریم؟
بفرما...فرداش به سختی ت
دوقدم مانده به خندیدن برگ یک نفس مانده به ذوق گل سرخ چشم درچشم بهاری دیگرتحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبدعاطفه دارم همه ارزانی تان عیدنوروز برشمامبارک..
باچشمای ازحدقه بیرون زده به صفحه موبایل خیره شدم،شروین؟لابدشمارمم ازتوپرونده برداشته بود!نمیدونم چراذوق زده شدم؟چرا ضربان قلبم رفت رو5000؟!نفس حبس شده مو فـوت مانند بیرون دادم هنوز به صفحه خاموش گوشی زل زده بودم که دلساباابروهای بالاپریده کلشو کرد توگوشیم وگفت:
چی توی این صفح
درباره این سایت